پریناز پریناز ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

نی نی قشنگممممممممممم

تولد

سلام نی نی قشنگم ببخشید دخملم این چند روزه چیزی ننوشتم پنجشنبه که تولد دختر عمه ات بود . روز قبلش رفتم واسش کادو گرفتم شام هم با بابایی رفتیم کندو ساعت ١ ملیکا اومد که موهاشو درست کنم هول هولی ماکارانی درست کردم بعد هم موهاشو درست کردم شما هی لگد میزدی کلی خندیدم ساعت ٦ رفتم تولد . شام هم الویه و زرشک پلو (از بیرون) بود جمعه شام هم کله پاچه خوردیم شنبه هم نمیدونم چی شد دیروز هم تولد عمو کوچیکت بود البته تولد پسر عمه ات هم بود که اونا پنجشنبه مشا میگیرن که ما نمیریم خیلی خوش گذشت دخملی تازه روز مادر هم نزدیکه فعلا برم حاضر بشم بابایی میخواد ببره ما رو بیرون   ...
24 ارديبهشت 1391

ویزیت

سلام نی نی قشنگم امروز رفتم دکتر البته با بابایی و یکی از دوستام که تازه فهمیده خدا بهش نی نی داده دکتر گفت وزن کم کردی   ۲هفته پیش ۵۰۰ گرم اضافه کردم که همونو کم کردم بابایی انقدر غصه خورد نمیدونم چرا دکتر گفت شاید ورم داشتی اون دفعه تازه دکتر ۶ خرداد میره مکه تا ۱۸ خرداد. بهم گفت ۲هفته دیگه اومدی دستمزدم و بیار که نامه بیمارستان و بهت بدم که اگه ...................... ۵۱ روز مونده که شما بیای توی بغلم امیدوارم هر مامانی که خدا بهش نی نی نداده و میخواد خدا زودی بهش نی نی بده ...
24 ارديبهشت 1391

چه عجب بابایی

سلام نی نی قشنگم بزار برات از دیشب بگم بابایی اگه  پنجشنبه  یا جمعه سرکار باشه و پرواز کم باشه زود میاد خونه دیروز هم ساعت ۷ اومد خونه . قبل از اینکه بیاد بهش اس دادم که دلم خیلی گرفته گفت چرا گفتم ما فاصله خونمون تا خونه مامانت و خواهرت ۲ تا کوچه هست بعد یه سر نمیزنن به من حتما تابستون که بچه بدنیا بیاد میخوان همش اینجا باشن گفت بیا بریم اونجا به مامانم بگم خلاصه رفتیم بابایی رفت به مامانش گفت اونم سریع گفت آره اون روز که اومدیم خونتون پریسا نیومد به ما دست بده بعدشم میخواستیم بریم نیومد جلو در نشسته بود روی صندلی مگه زاییده بود که از جاش بلند نشده بود منم به بابایی گفتم خوب کردم      خلا...
24 ارديبهشت 1391

آزمایش

سلام نی نی قشنگم دیروز با بابایی رفتیم آزمایش خون (گلوگز) دادم از ساعت ٩ تا ١٢ ظهر ٤ بار ازم خون گرفتن بدترین جاش این بود که ٢ تا لیوان بزرگ که نمیدونم چی بود با آب قاطی کردم خوردم شیرین شیرین بود بعدم رفتم سونو به دکتره خر میگم وزن دخملمو بگو گفت خانم باید بری سونو سه بعدی احمق خلاصه بعدش رفتیم واسه شما لباس ببینیم که بابایی گفت میشه واسه من تی شرت بخری ؟ منم که مهربون خریدم بعدش به بابایی یه سرویس خورد کرج منم اومدم بخوابم که مامانی زنگ زد بیا ما هم از خدا خواسته رفتیم   ...
24 ارديبهشت 1391

مادر

سلام نی نی قشنگم امروز فیلم مادر و داره خوبه که بابایی خونه نیست وگرنه هی غرغر میکرد از اول فیلم اشک توی چشام جمع شده دیشب هم کانال ۵ داشت کهریزک و نشون میداد چند تا اهنگ قشنگ گذاشت از لهراسبی و خواجه امیری و سون که اهنگ سون از همه قشنگتر بود انقدر گریه کردم یاد مامان بزرگم افتادم دلم واسش خیلی تنگ شده کاش حالش بد نمیشد که بیمارستان جوابش کنه هیچی نخواد ازش مواظبت کنه که بردنش خانه سالمندان. ۲۵ خرداد میشه یکسال که مامان بزرگم رفت از پیشمون اینم واسه مادر بزرگم نوشتم  (مامان بزرگم بعد از فوت مادرم نذاشت چیزی حس کنم البته مامان مامانم هست ولی این مامان بزرگم چیز دیگه ای بود واسم ) عاشق اینم که همش، به ساعتم نگاه کنم قلبمو...
24 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

مادر عزیز: امروز روز مادرس است .همه در این روز محبت مادر شانرا شما را گرامی میدارند. اما من بیچاره تو را در بر ندارم . تو با همه مهربانی هایت مر ا در دنیایی غم و درد گذاشتی و رفتی. امشب تا روز در خیال با تو بودم نوازشهای دور طفلی ام را لمس میکردم و و با اشک جاری همراه با تو بودم. من فرزند که زریعه ی از خدامات ترا در حیاتت تحسین نتوانستم مرا ببخش .روحت شاد و بهشت برین مکانت. یاد دارم کودکی بودم خرد با صدای گرم مادر هر صبحدم در میان بستری نرم و تمیز می گشودم چشم بر نور سفید می گشودم دل بر نور امید یاد دارم سفره خانه ما بوی سنت می داد داخل خانه ما جلوه ای زیبا داشت از زن ایرانی جلوه ای از یک شمع ذره ذره می سوخت و نداشت پرو ایی که به آخر برسد...
23 ارديبهشت 1391

مامان شکمو

سلام نی نی قشنگم مامانی یه چند وقته بدجوری شکمو شده هر چی میخورم انگار نه انگار همش گرسنم میشه امروز یعنی نیم ساعت پیش به بابایی زنگ زدم گفتم گرسنمه  گفت خوب یه چیزی درست کن گفتم هیچی نداریم گفت نه ساندویچ و پیتزا نمیشه  خلاصه یه کم عصاره دلبری و چرب زبونی اضافه کردم خرید الان هم بابایی عباس زنگ زد که بابا جان غصه نخور پول میدم بری خرید اول خرداد     ...
21 ارديبهشت 1391

مادر

وقتی بچه زمین می خورد، مادر گریه می کند؛ وقتی مادر زمین می خورد، بچه می خندد!   تو ای مادر که یک عمره دلت با غصه دم سازه صبوری های تو مادر منو به گریه میندازه مثل یک طفل خواب آلوده من محتاج آغوشم از اون لالاییات مادر بخون بازم توی گوشم برای سرنوشت من تو دلواپس ترین بودی برای اشکهای من همیشه آستین بودی تو ای همیشه غم خوارم تو ای مطرح ترین یارم به نام نامی مادر همیشه دوستت دارم       ...
21 ارديبهشت 1391

مامان خوشگل

سلام نی نی قشنگم امروز رفتیم دکتر برای ویزیت دکتر منو دید گفت سلام مامان خوشگله اگه دخترت هم مثل خودت خوشگل باشه دیگه غمی نداری به بابایی گفتم گفت منم خوشگلم پس من چی آخ جون سونو دارم خدا رو شکر همه چیز عالی بود دخملم   واسم دعا کنین بتونم برم بیمارستان مادارن واسه زایمان   ...
5 ارديبهشت 1391